الهه طحان



مدتی بود که برای چنین موضوعی سعی داشتم بنویسم ولی مقدمه ی مناسبی واسش نداشتم و از همه مهم تر بیشتر میترسیدم که شاید عده ای از این نوشته ناراحت بشن . .

دوس داشتم در مورد خوابگاه و تمام پستی بلندی هاش بنویسم ، یعنی قبلش بیشتر دوس داشتم که کاش کتابی پیدا میکردم راجع به این موضوع تا در مورد مسائل مختلف راحت تر تصمیم میگرفتم ؛ به این معنی که آدم وقتی کتاب رو بخونه میفهمه که آقا این فقط مشکل تو نیست ، و وقتی بفهمی این مشکل مخصوص تو نیست و یک جورایی فراگیره خیلی راحت تر برخورد میکنی با موضوعات مختلف ؛ یک مدتی هم تو اینترنت در موردش سرچ میکردم ولی به چیز به خصوصی برنمیخوردم که چند وقت پیش به لطف حضور در طرح صدف و شناختن مهندس آرامش و سایتش به مطالب خوبی دست پیدا کردم که توصیه میکنم شما هم بخونیدش :

 چگونه در خوابگاه زنده بمانیم ؟

چند روز پیش ( یعنی دقیقا بیست و پنجم مرداد ) اختتامیه طرح صدف بود ( که بعدا راجع بهش اینجا هم مینویسم ) که یکی از بچه های صنایع امیرکبیر هم اونجا بود ؛ مثل همیشه سر صحبت رو با حرف زدن در مورد دانشگاه باز کردم و پس از مدت طولانی ای بود که جواب میگرفتم واقعا ؛ خیلی وقته که دنبال حرف زدن و تجربه یدن از افراد مختلفم ، با این استدلال که من وقتی نمیتونم در مورد این موضوع به کتاب مشخصی برسم پس بهتره مستقیما برم سراغ آدماش ! یعنی اینجوری که شروع می کنم در مورد سختی درس و دانشگاه حرف میزنم و بعدش میرسم به بحث خوابگاه ، که متاسفانه به آدمای اشتباهی زیادی برخورد کردم و نتیجه‌ش این بوده که احتمالا خیلی داره سختی میکشه و زندگیش اصلا رو روال نیست و احتمالا افسردگی گرفته و این حرفا ، ولی واقعا اینطور نبود و طبیعتا هر توضیح اضافه ای بی فایده بود .

هدی یکی از بچه های دوران راهنمایی که هنوز ارتباطم باهاش قطع نشده که طبیعتا با وجود اینستاگرام و بقیه ی چیزا ارتباطمون با آدمی که دیروز تو خیابون هم دیدیم و ساعتو ازش پرسیدیم هم  قطع نخواهد شد ، دیگه چه برسه به دوستی که سه سال دوران راهنمایی هرروز میدیدیمش !

کافی بود من تجربه ی بدی از دانشگاه رو کنم تا اون بدترشو رو کنه ، درسا و اساتید که هیچ ؛ در مورد خوابگاه و رفتار بد آدمای اطراف ، هرچیزی که بهش میگفتی چون او هم تجربه‌ش رو داشت - حتا بدتر از من – می‌فهمید و درک می‌کرد و قضیه ی پیش اومده برای خودش ، متناسب با اون بحث رو تعریف میکرد و تو این مکالمه ی دو نفره کسی دلش برای طرف مقابلش نمیسوخت و تماما یک درک متقابلی برقرار بود که سخت می‌شد بهش پایان داد :) ( که کل تایم ناهار رو به خودش اختصاص داد ) این اولین تجربه ی موفقیت آمیز من در این باره بود که به بهترین شکل ممکن اتفاق افتاد.

البته دسته بندی و حرف زدن در مورد تجربه های این مدلی یکم سخته چون وابسته به فرهنگ و شخصیت آدما ، متفاوت میشه که سعی میکنم با شروع ترم جدید و قرار گرفتن تو موقعیت در موردش بنویسم کم کم !

 

پ.ن : باید اعتراف کنم که نوشتن اینجا خیلی خیلی خیلی سخت تر از نوشتن کپشن برای اینستاگرامه :)

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجتمع پتاس خور هنرهای دست یلدا آکس چوب ڪــــــــــــــــــــلبــــــــــہ ے فــــــــــقــــــــــیرانہ فروش فایل آقای چاه پتانسیل شرکت افشار تولید کود کمپوست روزنگاری batrycat